تعداد بازدید از صفحه در هفته گذشته

۱۳۸۹/۱۰/۷

شهادت صارمی شهید غیر خودی را تسلیت عرض می‌کنم

   


 امروز در محل کار در غربت وقتی‌ سایت راه سبز را باز
کردم ۴ خبر اصلی‌ چنگی به دل‌ نمی‌زد با اینحال سخنرانی‌
آقای خاتمی را مرور کردم. طبق معمول صحبتهای
همیشگی‌، تمجید کوچکی از رهبری و حمله‌ای به مجاهدین
.و آمریکا به خاطر پشتیبانی‌ ضمنی‌ آنها از مجاهدین
 از اینکه در ۴ خبر اصلی‌ چیزی در مورد اعدام لطیفی
نبود خوشحال مشغول مرور اخبار دیگر در
سمت چپ سایت بودم که تیتری توجهم را جلب نمود
 اعدام ۲ زندانی سیاسی در اوین"( الان که این مطلب را"
مینویسم تیتر را تغییر داده‌اند)به خود گفتم مگر
میشود  خبری به این مهمی‌ در سمت چپ ستون
قرار گرفته باشد! حتما اشتباه تایپی است و

. اعدام ۲ قاچاق چی‌ در اوین" تیتر صحیح می‌‌باشد.خبر را خواندم"                                                                                                                                        
                                                                                                                                    علی صارمی در دي ماه سال 1361 دستگير و به اتهام "ارتباط و فعاليت به نفع منافقين"، بر اساس حكم صادره از شعبه سوم دادگاه .
  ...
      
 سری به بالاترین زدم. دیدم در قسمت کامنت‌ها کاربری به نام

دلارا کلی‌ منفی‌ به خاطر توهین به این شهید غیر خودی گرفته!                                                                                          

http://balatarin.com/permlink/2010/12/28/2306003

در این فکر بودم که چطور امکان دارد کسی‌ که ادعایی مخالفت
با این حکومت را دارد، میتواند این جنایات را تایید کند حتی اگر
این اعدام شده عضو مجاهدین یا به قولی‌ منافقین باشد و اینکه
جان انسان با هر اعتقادی در نزد برخی‌ چه بی‌ارزش است که صدای
گریه و شیون خانم همسایه، مرا به دنیایی غربت باز گرداند!!

این خانم غربی به خاطر گربه ۲۰ ساله خود که عمر خود را
به من و شما داده بود، گریان

 و نالان به طرف دامپزشک در
حرکت بود تا ترتیب کفن و دفن گربه نازنین خود را بدهد!!!!!!!!
با خود گفتم:
از ماست که بر ماست؟

                                                                                                          

۱۳۸۹/۱۰/۴

!!!تصویر شنگول حسین درخشان در هییت عزاداری محرم


امروز در حال شکار لینک بودم که این دوتا عکس را در سایت ۳۰میل پید ا کردم البته ۳۰میل هم لینک سایت تریبون مستضعفین را لینک کرده بود. توضیحات سایت تریبون در سطر بعد قابل خواندن می‌‌باشد. گویا برعکس ابطحی که در زندان حسابی‌ ورزش کرده و رژیم غذایی گرفته بود، درخشان تنبلی کرده و چند کیلوئی هم اضافه نموده!!!


تصویر: «حسین درخشان» در هیئت عزاداری
تریبون مستضعفین – یکی از کاربران سایت تریبون این تصاویر را برای ما ارسال کرده است.
او در توضیح این عکس چنین نوشته است: «دیشب در یکی از هیئات عزاداری ، حسین درخشان را دیدم که با پدرش آمده بود. حرف خاصی نزد. اما معلوم بود که حرف زیاد دارد. امیدوار بود که پرونده‌اش ختم به خیر شود. موقع خداحافظی با مویابل از او به همراه پدرش عکس گرفتم.»

تقبل الله؟

خنده تلخ من از گریه، غم انگیز تر است..
قابل ذکر است درخشان در مهرماه ۸۷ بازداشت و در ۶ مهرماه سال جاری از سوی شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب، به جرم همکاری با دولت های غربی، تبلیغ علیه نظام اسلامی، تبلیغ به نفع گروهک های ضدانقلاب، به ۱۹٫۵ سال حبس تعزیری، ۵ سال محرومیت از فعالیت در رسانه ها و بازگرداندن وجوه اخذ شده به مبلغ ۳۰هزار و ۷۵۰ یورو، دوهزار و ۹۰۰ دلار و ۲۰۰ پوند انگلیس محکوم شده بود، شب گذشته با تودیع وثیقه میلیاردی به مرخصی آمد.


۱۳۸۹/۱۰/۳

خلأئق هر چه لایق



خلاصه‌ای از مقاله نوشته شده توسط آقای بیژن صف سری در سایت mygooya



اقا پسر، حتما کارت نداشتم که بنزین 700  تومنی زدم ، و بعد در حالیکه دوباره از توی اینه نگاهی به عقب
 انداخته  بود گفت  هفته پیش کارتمو تو پمپ بنزین جا گذاشتم...... حالا کو تا  دوباره بهم بدن ...... حواس که نداریم....... زن مریض.... خرج دو تا بچه محصل دانشجو ..... هزار بدبختی دیگه مگه حواس  واسه آدم میمونه ؟ 
ودوباره  رو به همان  جوانک کنار دستش انداخت  ادامه داد :
فکر کردی 50 لیتر مال چند وقته ؟.... با این ترافیک مال یه روز کار کردنه ، بعدش چی ؟ .....بنزین 400 تومانی هم  بگو مال یک هفته  ، آخرش چی ؟ ....بلاخره باید بریم سراغ بنزین 700 تومنی یا نه ؟ 



این هم لینک:
http://tinyurl.com/34xddpt

۱۳۸۹/۱۰/۲

!احمدی‌نژاد، تو درجه یکی

نوشته زیر خلاصه‌ای از مقاله طنز سیاسی نوشته شده توسط ف‌‌‌.م.سخن طنز نویس مورد علاقه بنده می‌باشد. باشد که این مقاله تبسمی کوچک بر لبان خشکیده شما و ما بنشاند!


عالی شد. واقعا  عالی شد. اولیش بنزین. یوهووووووووووووو. چقدر قیمت های جدید خوب است. چقدر همه چیز با این قیمت ها خوب خواهد  شد. 400 و 700 جونمی! این قدر این خبر خوشحال کننده بود کهمردم ریختند توی خیابان ها بزنند و برقصند. نیروی انتظامی هم آمد که شادی کنترل نشده ی مردم یک دفعه باعث ناراحتی کسی نشود. 
حالا این ها را ول کن بچسب به پول آقا امام زمان. بچسب به پول با برکتی که بهتر است با پول های دیگر قاطی اش نکنیم. من نمی دانستم که آقا امام زمان در استخراج نفت هم دست دارند. البته من که سعادت نداشتم اسم ام را بنویسم و صاحب این پول مقدس بشوم برای همین نمی دانم چقدر است. ولی این طور که آقای احمدی نژاد می گوید انگار خیلی خیلی زیاد است طوری که اضافه قیمت ها را که می توانیم بدهیم هیچ، پس انداز برای بچه ها هم می توانیم بکنیم، بعد می توانیم برویم بورس برایشان بسته های تدارک دیده شده خریداری کنیم تا فردا مدیریت مغازه و اداره و کارخانه را یاد بگیرند

این طرح پلکانی آب و برق هم که مرا کشته. روح امام خمینی شاد که با این طرح انقلابی، آب و برق مجانی شد. لابد می پرسید کجاش مجانی شد؟ شما احمقید نمی فهمید. پلکان یک طرف اش می رود بالا، یک طرف اش می رود پایین. آن طرف اش که می رود بالا، سِیر می کند به طرف گران شدن. آن طرف که می آید پایین سِیر می کند به طرف مجانی شدن. شما وقتی پلکان را به اراده ی خود و با صرفه جویی به طرف پایین بیایید، به کدام طرف سِیر کرده اید؟ به طرف آب و برق مجانی. دیدید مجانی شد؟ دیدید بی سوادیِ شما باعث شده بود تا نفهمید طرح پلکانی کردن یعنی همان طرح مجانی کردن؟ بروید کمی اقتصاد بخوانید این چیزها را یاد بگیرید. با بچه هایتان هم در خانه جلسه کنید، آن ها هم مفاهیم اقتصادی و مدیریتی یاد بگیرند، فردا در اداره ی موسسات دولتی و حتی کشور به کارشان می آید. بابای آقای رئیس جمهور هم بعد از کار آهنگری با او در خانه جلسه می گذاشت که مفاهیم مدیریتی یاد گرفت و الان می تواند بدون سازمان برنامه و بودجه همه چیز را خودش مدیریت کند. ضمنا امشب شب مقدسی ست و بهتر است به جای این بحث های مَدْرَسی، خوشحالی از خودمان در بکنیم.  
همه ی این ها یک طرف، این پیام رئیس جمهور محبوب که همگی دلسوز هم باشیم یک طرف. چقدر من با این سخنان، حالت انسانیت و دلسوزی ام شکوفا شد. چقدر احساس کردم باید رحیم باشم تا زندگی ام زیبا شود. اصلا همه چیز امشب زیباست. همه چیز امشب قشنگ است. حالت روزهای انقلاب به من دست داده که می خواهم بپرم همه را ماچ کنم. چقدر مثال قشنگ و به جا و مناسب و دقیق و با معنا و روشنگری زد آقای رئیس جمهور وقتی که گفت زیباترین زندگی آن است که برای دیگران باشد و نمونه ی آن زندگی امام حسین (ع) است. اصلا این مثال منطبق است با شادمانی امشب. 
یک انتقاد شریعتمداریانه  هم از آقای رئیس جمهور دارم و آن این  که آقای رئیس جمهور، ما را چه فرض کرده ای برادر؟ ما بیاییم –نعوذبالله- به شایعات در باره ی گران شدن کالاها گوش بدهیم. گوش مان کر! ما بدویم بانک همین فردا کل پول یارانه ای مان را برداریم؟ پایمان شَل! نیاورد خدا آن روز را که ما هول شویم و مشکلات برای خودمان و مردم عزیزی که قرار شده است از امشب به بعد دوست شان داشته باشیم به وجود آوریم.  
وای خدای من، این  قسمت از سخنان رئیس جمهور که دیگر مرا کشت. این که ما هسته ای شدیم و پیروز شدیم و تمام شد. خدایا شکرت که هسته ای شدیم. قبلا که فضایی و موشکی و ژنتیکی شده بودیم، حالا هم شدیم هسته ای و بهتر است غربی ها بروند غاز بچرانند.  
مرا ببخشید. دیگر بیش از این نمی توانم بنویسم. دست و بالم می لرزد. کم کم از شما عزیزان خداحافظی می کنم و می روم تا در این هیجان ملی مشارکت داشته باشم. امشب شبی ست که مردم دوست داشتنی و نازنازی در نزدیکی پمپ بنزین ها به جشن و پایکوبی یارانه ای و هسته ای خواهند پرداخت و به یاد دوران مفت خوری ملی چند لیتر بنزین ارزان خواهند زد. این شب تاریخی را فراموش نخواهیم کرد.



۱۳۸۹/۹/۲۷

( عروسک به زنجیر کشیده شده احمدی نژاد در خیابانهای نیویورک! (ویدئو



 

این پاپا نوئل یک کادو به ارزش چندین میلیارد تومان همین امشب ۲۸ آذر ۸۹ به ملت ایران اهدا نمود. طبق آخرین گزارشات مردم ایران در همین لحظه در جایگاه‌های پمپ بنزین سراسر کشور در حال قدردانی و دریافت این کادو ارزنده میباشند.

۱۳۸۹/۹/۲۳

پیام تصویری مهدی کروبی به مناسبت عاشورا



خدا آبروی فتنه گران را برد ؟!! خدا آبروی آنهایی را برد که کهریزک را بوجود آوردند، خدا آبروی آنهایی را برد که مردم و خانواده هایشان را عزادار کردند و جمعی را در خیابانهاو در روز عاشورا به شهادت رساندند

پیام تصویری مهدی کروبی به مناسبت عاشورا

http://www.youtube.com/watch?v=TI6jwEXzBOs
خدا آبروی فتنه گران را برد ؟!! خدا آبروی آنهایی را برد که کهریزک را بوجود آوردند، خدا آبروی آنهایی را برد که مردم و خانواده هایشان را عزادار کردن

۱۳۸۹/۹/۲۰

تیکه بلوتوس به دولت احمدی‌نژاد در رابطه با مدرک تقلبی دانشگاه آکسفورد! در حضور دامبول السلطنه و در غیاب بیخودی.

فروش قهوه تلخ در داروخانه
                                          



  (قهوه تلخ قسمت ۲۶ زمان(۱۶:۱۷                                      


     http://www.chizomiz.biz/index.php?option=com_content&view=article&id=6080:Watch-Ghahveh-Talkh-Online&catid=71:TV-Series&Itemid=148



                                                        بلوتوث: دانشگاه آکسفورد، سر قفلی آش مال پدر من است......
تازه احتیاج نیست این همه راه تا بریتانیا هم بروید، من میتوانم لیسانس تان را هم در عرض ۲ ماه برایتان بگیرم.....
                                                                            تازه هر جور لیسانسی که بخواهید داریم......

پیشنهادی کوچک برای مردمی به عظمت ماه محرم،


شعار ما تنها و تنها(یا حسین، یا مهدی) باشد و اگر مداح یا روحانی مسجد چیزی در باره فتنه یا بصیرت گفت یا برای سلامتی‌ رهبر تقاضای صلوات کرد با (یا حسین، یا مهدی) گفتن ممتد صدای فریاد سبز ایران را به گوش  جهانیان برسانیم. با این شعار یاد موسوی و کروبی را زنده می‌کنیم و حکومت نیز اگر در روز عاشورا از گفتن (یا حسین یا مهدی) جلوگیری کند که دیگر از حکومت یزید نیز پست تر خواهد بود.

۱۳۸۹/۹/۱۹

حضور بر مزار آیت ا...... منتظری



پدر معنوی جنبش سبز، چه با شکوه به سوی خدای خود هجرت کردی، درود بر تو پدر

در روز آزادی وطن، آسوده و به دور از دشنه دژخیمان یزیدی بر مزار پاک تو خواهیم گریست

۱۳۸۹/۹/۱۷

پیشنهادی برای ماه محرم


درود بر شهدای راه آزادی


پیشنهاد من این است که:


شعار ما تنها و تنها(یا حسین، یا مهدی) باشد و اگر مداح یا روحانی مسجد چیزی در باره فتنه یا بصیرت گفت یا برای سلامتی‌ رهبر تقاضای صلوات کرد با (یا حسین، یا مهدی) گفتن ممتد صدای فریاد سبز ایران را به گوش  جهانیان برسانیم. با این شعار یاد موسوی و کروبی را زنده می‌کنیم و حکومت نیز اگر در روز عاشورا از گفتن (یا حسین یا مهدی) جلوگیری کند که دیگر از حکومت یزید نیز پست تر خواهد بود.








فیلم جنایت یزیدیان قرن ۲۱ در عاشورا سال ۱۳۸۸،


http://www.youtube.com/watch?v=VAaPnAQDHhU&skipcontrinter=1

تلگراف خمینی به شاه در اعتراض به اهدا حق رای به زنان ایران




این هم برگی دیگر از افکار آخوند جماعت!!


بسم الله الرحمن الرّحیم
حضور مبارک اعلیحضرت همایونی،
پس از اهدا تحیت و دعا، بطوری که در روزنامه‌ها منتشر است.
دولت در انجمن‌های ایالتی‌ و ولایتی، شرط اسلام در رای دهندگان و منتخبین شرط نکرده و به زن‌ها حق رای داده است و این امر موجب نگرانی علمأ اعلام و سایر طبقات مسلمین است.
بر خاطر همایونی مکشوف است که ساله مملکت در حفظ احکام دین مبین اسلام و آرامش قلوب است.
مستدعی است مطالبی را که مخالف دیانت مقدسه و مذهب رسمی‌ مملکت است از برنامه‌های دولتی و حزبی حذف نمایند تا موجب دعا گویی ملت مسلمان شود.
الدأعی روح‌الله الموسوی


۱۳۸۹/۹/۹

آلبوم عشق سرعت از کیوسک

دموکراسی دینی/ پیتزای قورمه سبزی

من خیلی‌ اسم این گروه را در اینترنت دیده بودم، فکر میکردم که کارشان خوب باشد اما نه به این خوبی‌!!
جای موسیقی سبز در بالاترین خالیست
تقدیم به جنبش سبز
من خیلی‌ اسم این گروه را در اینترنت دیده بودم، فکر میکردم که کارشان خوب باشد اما نه به این خوبی‌!!
شا م و ناهار نداریم/ جاش می‌خوریم کیک زرد/ ..../ ۲ زار ته گنجه بود/ اونم دادیم فلسطین .....
دموکراسی دینی/ پیتزای قورمه سبزی
جای موسیقی سبز در بالاترین خالیست
تقدیم به جنبش سبز

۱۳۸۹/۸/۲۶

ماهی سیاه کوچولو

من کلاس چهارم دبستان که بودم این کتاب را معلم مهربانی به نام حمید مومنی در کلاس برای‌ ما میخواند. همه بچه‌ها این آقای مومنی را خیلی‌ دوست داشتند چون هم جوان بود و هم اصلا اهل تنبیه و سخت گیری نبود. سال بعد دیگر او را در مدرسه ندیدیم. ناظم مدرسه میگفت آقای مومنی به یک مدرسه دیگر منتقل شده!
سال ۱۳۵۸ در میدان منیریه تهران همه دانش آموزان سمپات گروه سیاسی آزدا نه‌ روزنامه و کتاب میفرختند. در بین کتابهای سازمان فداییان خلق عکس نویسنده کتابی‌ توجهم را جلب کرد. عکس آقای مومنی بود. عنوان کتاب یادم نیست اما به عنوان نویسنده چاپ شده بود: شهید حمید مومنی.
یاد آن معلم مهربان بخیر


شب چله بود. ته دریا ماهی پیر دوازده هزار تا از بچه ها و نوه هایش را دور خودش جمع کرده بود و برای آنها قصه می گفت: 

«یکی بود یکی نبود. یک ماهی سیاه کوچولو بود كه با مادرش در جویباری زندگی می کرد.این جویبار از دیواره های سنگی کوه بیرون می زد و در ته دره روان می شد. 

خانه ی ماهی کوچولو و مادرش پشت سنگ سیاهی بود؛ زیر سقفی از خزه. شب ها ، دوتایی زیر خزه ها می خوابیدند. ماهی کوچولو حسرت به دلش مانده بود که یک دفعه هم که شده، مهتاب را توی خانه شان ببیند! 

مادر و بچه ، صبح تا شام دنبال همدیگر می افتادند و گاهی هم قاطی ماهی های دیگر می شدند و تند تند ، توی یک تکه جا ، می رفتند وبر می گشتند. این بچه یکی یک دانه بود - چون از ده هزار تخمی که مادر گذاشته بود - تنها همین یک بچه سالم در آمده بود. 

چند روزی بود که ماهی کوچولو تو فکر بود و خیلی کم حرف می زد. با تنبلی و بی میلی از این طرف به آن طرف می رفت و بر می گشت و بیشتر وقت ها هم از مادرش عقب می افتاد. مادر خیال میکرد بچه اش کسالتی دارد که به زودی برطرف خواهد شد ، اما نگو که درد ماهی سیاه از چیز دیگری است! 

یک روز صبح زود، آفتاب نزده ، ماهی کوچولو مادرش را بیدار کرد و گفت: 

«مادر، می خواهم با تو چند کلمه یی حرف بزنم». 

مادر خواب آلود گفت:« بچه جون ، حالا هم وقت گیر آوردی! حرفت را بگذار برای بعد ، بهتر نیست برویم گردش؟ » 

ماهی کوچولو گفت:« نه مادر ، من دیگر نمی توانم گردش کنم. باید از اینجا بروم.» 

مادرش گفت :« حتما باید بروی؟» 

ماهی کوچولو گفت: « آره مادر باید بروم.» 

مادرش گفت:« آخر، صبح به این زودی کجا می خواهی بروی؟» 

ماهی سیاه کوچولو گفت:« می خواهم بروم ببینم آخر جویبار کجاست. می دانی مادر ، من ماه هاست تو این فکرم که آخر جویبار کجاست و هنوز که هنوز است ، نتوانسته ام چیزی سر در بیاورم. از دیشب تا حالا چشم به هم نگذاشته ام و همه اش فکر کرده ام. آخرش هم تصمیم گرفتم خودم بروم آخر جویبار را پیدا کنم. دلم می خواهد بدانم جاهای دیگر چه خبرهایی هست.» 

مادر خندید و گفت:« من هم وقتی بچه بودم ، خیلی از این فکرها می کردم. آخر جانم! جویبار که اول و آخر ندارد ؛همین است که هست! جویبار همیشه روان است و به هیچ جایی هم نمی رسد.» 

ماهی سیاه کوچولو گفت:« آخر مادر جان ، مگر نه اینست که هر چیزی به آخر می رسد؟ شب به آخر می رسد ، روز به آخر می رسد؛ هفته ، ماه ، سال...... » 

مادرش میان حرفش دوید و گفت:« این حرفهای گنده گنده را بگذار کنار، پاشو برویم گردش. حالا موقع گردش است نه این حرف ها!» 

ماهی سیاه کوچولو گفت:« نه مادر ، من دیگر از این گردش ها خسته شده ام ، می خواهم راه بیفتم و بروم ببینم جاهای دیگر چه خبرهایی هست. ممکن است فکر کنی که یك کسی این حرفها را به ماهی کوچولو یاد داده ، اما بدان که من خودم خیلی وقت است در این فکرم. البته خیلی چیزها هم از این و آن یاد گرفته ام ؛ مثلا این را فهمیده ام که بیشتر ماهی ها، موقع پیری شکایت می کنند که زندگیشان را بیخودی تلف کرده اند. دایم ناله و نفرین می کنند و از همه چیز شکایت دارند. من می خواهم بدانم که ، راستی راستی زندگی یعنی اینکه توی یک تکه جا ، هی بروی و برگردی تا پیر بشوی و دیگر هیچ ، یا اینکه طور دیگری هم توی دنیا می شود زندگی کرد؟.....» 

وقتی حرف ماهی کوچولو تمام شد ، مادرش گفت:« بچه جان! مگر به سرت زده ؟ دنیا!..... دنیا!.....دنیا دیگر یعنی چه ؟ دنیا همین جاست که ما هستیم ، زندگی هم همین است که ما داریم...» 

در این وقت ، ماهی بزرگی به خانه ی آنها نزدیک شد و گفت:« همسایه، سر چی با بچه ات بگو مگو می کنی ، انگار امروز خیال گردش کردن ندارید؟» 

مادر ماهی ، به صدای همسایه ، از خانه بیرون آمد و گفت :« چه سال و زمانه یی شده! حالا دیگر بچه ها می خواهند به مادرهاشان چیز یاد بدهند.» 

همسایه گفت :« چطور مگر؟» 

مادر ماهی گفت:« ببین این نیم وجبی کجاها می خواهد برود! دایم میگوید می خواهم بروم ببینم دنیا چه خبرست! چه حرف ها ی گنده گنده یی!» 

همسایه گفت :« کوچولو ، ببینم تو از کی تا حالا عالم و فیلسوف شده ای و ما را خبر نکرده ای؟» 

ماهی کوچولو گفت :« خانم! من نمی دانم شما «عالم و فیلسوف» به چه می گویید. من فقط از این گردش ها خسته شده ام و نمی خواهم به این گردش های خسته کننده ادامه بدهم و الکی خوش باشم و یک دفعه چشم باز کنم ببینم مثل شماها پیر شده ام و هنوز هم همان ماهی چشم و گوش بسته ام که بودم.» 

همسایه گفت:« وا ! ... چه حرف ها!» 

مادرش گفت :« من هیچ فکر نمی کردم بچه ی یکی یک دانه ام اینطوری از آب در بیاید. نمی دانم کدام بدجنسی زیر پای بچه ی نازنینم نشسته!» 

ماهی کوچولو گفت:« هیچ کس زیر پای من ننشسته. من خودم عقل و هوش دارم و می فهمم، چشم دارم و می بینم.» 

۱۳۸۹/۸/۱۲

تقدیم به رهبر فرزانه

اقتدار از لبان سرخ رهبر سرازیر است
ای رهبر فرزانه،
و اکسن اثر نداره،
به هاشمی‌ بگو تو،
شیاف برات بذاره،
اگر شیاف نداره،
به مهدی شون بسپاره،
از انگلیس بیاره،
اگه اون هم نداره،
مصباح شیاف داره،
به یاد اون قدیما،
خودش اون جات میزاره،
دستش برکت داره،
خودت گفتی‌ فرزانه:
چشم بصیرت داره،
خواهش دارم فرزانه،
محمود خبر نداره،
اگه خبر دار بشه،
شیاف را بر میداره،
اون جای خودش میزاره،

۱۳۸۹/۷/۲۹

تصویر و خاطره‌ای از دوران شباب آغا!


سوگلی حدیث پارتی فیضیه


ماجرا را به نقل از یکی‌ از محافظان رهبری دنبال می‌کنیم:
رهبر بعد از زیارتی کوتاه و دو رکعت نماز رفتند سراغ حضرات علما. از همان ورودی با همه سلام وعلیک رودررو کردند و کل مسجد بالاسر را چرخیدند. اول کار، حیا مانع بود ولی کم‌کم که جو صمیمی مجلس برای حضرات معلوم شد جلو رفتند و دست رهبر را بوسیدند، به شانه و عبایش دست کشیدند و آخر کار ازدحام زیادشد. جوری که محافظها مجبور شدند دور رهبر را بگیرند که در فشار ازدحام علما نرود وقتی می‌آیند برای دستبوسی.

آقای محمدی گلپایگانی وقتی رهبر رفت و نشست (اولین بار بود که دیدم رهبر در این سالهای اخیر روی زمین نشستند و نه روی صندلی همیشگی آن هم دو زانو و با تواضع) به آقای حقانی گفت: «خیلی خسته شده‌اند. اصلا حال ندارند.»





تا اینجای مطلب در سایت خبر گذاری مهر به چاپ رسیده است اما بنا به دلایل امنیتی باقی‌ حادثه توسط این سرباز گمنام امام زمان فقط و فقط در اختیار  خبر گذاری فتنه گران قرار گرفته است.


 به سرعت خودم را به رهبری رسانده و گفتم:                                                                                                       


آقا اگر حالتان خوش نیست، 
دکتر مرندی سر همین بن بست جمهوری اسلامی مطب دارند! سریع حرکت کنیم!



آقا فرمودند:
ازدحام جمعیت را چه کنیم؟ من چگونه از میان این جمعیت عبور کنم؟
فکری به ذهنم رسید، اما می‌ترسیدم که آن را مطرح کنم.
آقا با آن چشمان با بصیرت، فهمیدند که در فکرم. فرمودند: فکرت چیست؟ نترس بگو!
عرض کردم: جسارت است اما چون اقتدار و غضب شما را دیده‌ام،
فکر نمیکنم پیشنهاد مرا بپذیرید! ولی‌ این تنها راه رساندن بدن ناقص شما به دکتر است.
شما با چادر و مقنعه میتوانید از اینجا به همراه من و دیگر برادران خارج شوید.
از ترس غضب آقا، بدنم به لرزه افتاده بود. ناگهان صدای خنده آقا بلند شد!
فرمودند:میبینی‌ مصباح، اینها از مبارزات ما با طاغوت به خبرند!!
    من قبل از انقلاب اکثر مواقع با چادر تردد می‌کردم، چون ساواک دنبال من بود                                                                                                                                                  



آقا تبسمی کردند و ادامه دادند که:
حتی یک بار در همین شهر، ساواک مرا چادر به سر به‌ همراه رفسنجانی‌ دید
ولی‌ فکر کرد که من صیغه آقای رفسنجانی هستم. چون من مستاجر همین مرتیکه بی‌ بصیرت بودم.
تازه من با همین مصباح چهارشنبه سوریها با چادر قاشق میزدیم و
علامیه پخش میکردیم.دلمان تنگ شده بود برای چادر پارتی در حوزه. یادته مصباح؟

 کنیزان صیغه‌ای آقا
مصباح: تو اون حالا رو با حسینیان میکردی، من به خاطر زشتی به مرغابی سیاه زشت معروف بودم.
آقا فرمودند: چادر همین کنیزان آفریقائی خودمان را که در
اینترنت عکس‌شان چاپ شد بیاورید و آن دختر سیاه پوست امریکائ
 که در سایت مهر عکس ا ش دیده شده را برای من صیغه کنید البته اگر امشب فیری
 هستند










برای ایمنی بیشتر من و دیگر برادران هم چون رهبر مقتدرمان


چادر برسر به سمت خیابان امام به حرکت در آمدیم.
اقتدار رهبری از زیر چادر نیز چشم را خیره مینمود. 
دکتر مرندی تا آقا را با چادر دید سریع آقا را شناخت و گفت:
 یاد دوران جوانی آقا میافتم، همه طلاب عاشق
 راه رفتن آقا با چادرشان بودند.آهی میکشد و ادامه میدهد:
واکسن اثر نکرده، این نسخه را سریعاً تهیه کنید.
 به آقا هم گفتند: همان دارو دوران جوانی خودتان است
که آقای رفسنجانی برایتان می‌گرفتند، اما شما دیگر جوان نیستید
 همه را با هم استعمال نکنید لطفا.

نسخه را نیز به خاطر مسائل امنیتی به نام من نوشت.
تنها به داروخانه رفتم و نسخه را به دکتر داروخانه دادم.
 نگاهی‌ به من کرد و گفت:
 می‌دانستم آقا در این شهر یاد دوران شباب را خواهند کرد به آقا بگوئید
 شما دیگر جوان نیستید همه را یک شبه مصرف نکنید لطفا!
آقا با آقای مصباح دارو را گرفته و به اندرونی منزل مصباح دفتند.
 بعد از ۳۰ دقیقه آقا با همان چشمان با بصیرت، شادمان
 و بشا‌ش برگشتند و شدند امام ما.
فضای روحانی و بسیار عارفانه‌ای حاکم بود در اندرونی،
 بوی گلاب، اسفند و یک بوی خاصی‌ که آقا هر جا میرفت او
را چون هاله احاطه کرده بود به مشام میرسید. از رسأیی  نماینده تهران
 در مجلس که سالهاست هر روز با آقا دیدار دارد پرسیدم این بوی آسمانی چیست؟
لبخند ملیحی زد و گفت:
وازلین
رسأیی درست تشخیص داده بود، من نیز این بو را به خاطر می‌آورم.
 یاد دوران نوجوانی خود افتادم که شب ها در
 پایگاه بسیج محل درس بصیرت و اقتدار می‌‌آموختیم.


                                                                                                       
                                                                                                                                                               

۱۳۸۹/۷/۲۳

رفراندوم سبز

ایرانیان ولایت مدار، همجنس گرا نیز سبز شدند

رفراندوم سبز 
پیشنهاد یک فتنه‌گر بی‌ بصیرت:
مدیران سایت بالاترین یا هر سایت پر بیننده دیگر یک رفراندوم مجازی ترتیب بدهند.
آیا از حکومت ایران راضی‌ هستید؟ آری یا نه؟