تعداد بازدید از صفحه در هفته گذشته

۱۳۹۱/۱/۲۵

چشمک هیلاری و جنبش سبز کتاب خوانی!

 "دادن تضمین به ایران را در نظر خواهیم داشت"

امروز مقاله بسیار جالبی‌ در سایت گویای من از ف‌‌‌. م. سخن در موردمذاکرات هسته‌ای و دادن تضمین از طرف آمریکا به جمهوری اسلامی و دعوت رسانا‌های سبز به کتاب خوانی خواندم که حیف‌ام آمد قسمتی‌ از آن را کپی‌ پیست نکنم. خیلی‌ مایل بودم بیشتر در این مورد بنویسم اما ترجیع می‌‌دهم که سنگر مبارزه را رها نکرده و همچنان به کتاب خوانی بپردازم.


عجب مبارزه ی برابری! عجب بِده بِسْتانِ عادلانه ای! یک طرف ما؛ یک طرف حکومت تا بُن دندان مسلح و وحشی اسلامی. یک طرف ما؛ یک طرف امریکای معامله گر و روسیه ی حیله گر و چین سوداگر. وسط پِرِس مانده ایم چه پِرِسی! این فشار می دهد، آن فشار می دهد؛ این فشار می دهد، آن فشار می دهد. آب لمبو شده ایم حسابی. فقط کافی ست یک جایی مان یک سوراخ ریز بشود، همه چیزمان بزند بیرون. آن کوچولو هم -منظورم کشور دوست و مسلمان امارات متحده عربی ست- دارد این وسط می رَوَد روی اعصاب مان. فسقلی کم مانده است برای رفتن ما به جزیره ی کیش هم ازمان پاسپورت بخواهد (می ترسیم در این باره زیاد حرف بزنیم به نفع احمدی نژاد و حکومت اسلامی تمام شود، ولی موقع اش که برسد می دانیم چه جوری حرف بزنیم که نه آتو دست این بدهیم نه بهانه دست آن).
هیلاری خانم امروز فرمودند: "دادن تضمین به ایران را در نظر خواهیم داشت". بفرمایید. تضمین بدهید. تضمین بگیرید. ماچ بدهید. ماچ بگیرید. ماها که این وسط نخودی هستیم. این شما و این "آقا"؛ این شما و این بمب اتم. گور پدر ما هم کرده است. فقط خواهشاً دیگر در مورد مظلومیت مردم ایران و پرده ی الکترونیکی و سفارت مجازی و کوفت و زهر مار داد سخن ندهید، که یکهو ما هم بی تربیت می شویم هر چه از دهان مان در بیاید به شما و کریستف کلمب می گوییم. بگذارید به درد خودمان بمیریم. خوب است که هیچ وقت، هیچ وقت، هیچ وقت به شماها اطمینان نکردیم و بعد از این هم نمی کنیم. شما مادرتان را هم در راه منافع خودتان می بَرید بازار می فروشید، مردم ایران که جای خود دارند. خوشحال ام که همیشه در مورد این جور معامله ها و زد و بندها نوشته ام و حالا هم داریم به چشم خودمان حقوق بشرفروشی را به قیمت عدم تولید بمب اتم می بینیم.
اما ما قرار است چه کار کنیم. هیچی! ما به فرمان رسانه های سبز قرار است برویم مطالعه کنیم. چَشم، می رویم مطالعه می کنیم. کاری ست کم خطر و می توان آن را به راحتی انجام داد (هر چند می ترسم تنبلی ذاتی ما ایرانیان همین یک کار مثلا آسان و کم خطر را هم تبدیل به یک امر پیچیده ی غیر قابل انجام کند که برای تحقق اش باید نشست ساعت ها بحث کرد و با تمام گروه ها کنفرانس تشکیل داد و از همه مهم تر قبل از هر چیز برای رعایت حقوق همجنس‌گرایان به توافق قطعی و سریع و بی برو برگرد دست یافت. ما ایرانی ها یا کاری را نمی کنیم، یا اگر بخواهیم بکنیم چنان ریشه ای می کنیم که باز هم آخرش نمی کنیم).
 خب، به سلامتی و میمنت حالا که خانم کلینتون و "آقا" قرار است دل بدهند و قلوه بگیرند، ببخشید، تضمین بدهند و تضمین بگیرند، ما هم داریم می رویم کتاب "وجدان بیدار" اشتفان تسوایگ را بخوانیم و این جوری مبارزه کنیم (البته من این کتاب را خوانده ام و کتاب فوق العاده ای ست و خیلی هم منتظر بودم در این دو سه هفته ای که مهندس موسوی خواندن آن را توصیه کرده اند ببینم چه کسانی از مطالعه ی آن و نتایجی که گرفته اند صحبت می کنند که الحمدلله رب العالمین حتی یک نظر هم در این باره ندیده ام و نشنیده ام که این نشان می دهد حرف مهندس چقدر خریدار داشته است).
اما یک خواهش از فراخوان‌نویسان رسانه های سبز و آن این که جان مادرتان به آقای مهندس موسوی، "میر سبز" و از این قبیل القاب ندهید که حال مان به هم می خورَد. صمیمیت با یک سیاست مدار که قرار است نقش رهبری یک حرکت را داشته باشد به معنی پسر خاله شدن با او و دادن القاب دوزاری نیست. این همان گام اولی ست که باید برای مبارزه با لمپنیسم فرهنگی برداشت. شما نگاه نکنید طنزپردازان به این و آن چه می گویند. آن ها طنزپردازند و شما سیاست‌مدارید. کمی جدی باشید و گام اولِ برخوردِ درست با اهل سیاست را با نامیدن نام کوچک و فامیل شان به صورت محترمانه بردارید. خیلی ممنون. لطفا مزاحم نشوید که ما برویم کتاب مان را بخوانیم...
"... در روزگارانی که جهان در فتنه ی تعصب های کور می سوزد، این چنین انسانی، همیشه دست بسته و ناتوان در میانه ی متعصبان پرخاش جوی ایستاده است؛ یکّه و تنها..."



۲ نظر: