شهید امیرارشد تاجمیر یکی از شهیدان عاشورای ۱۳۸۸ است که توسط خودرو نیروهای انتظامی به شهادت رسید.
امیرارشد نخواست مانند بسیاری، نظارهگر ظلم و جنایت سگهای هار جمهوری اسلامی باشد و با شجاعت به کمک ۲ تن از هموطنان خود شتافت و برای همیشه جاودانه شد.
به امید روزی که ملت ایران با حضور خود بر مزار این عزیز، التیامی بر قلب مادر شیردل امیرارشد باشد.
شب یلدای سال 1388 بود. 6 روز قبل از اینکه موعد رفتن شود. مادرش می گوید: «هنوز صدای امیر در گوشم است که شب یلدا گفت: عاشقتم؛ یعنی می خواست با من خداحافظی کند و من نمی دانستم؟»
«امیر ارشد تاجمیر» فرزند «شهین مهین فر» گوینده معروف رادیو که صدایش در برنامه «راه شب»، آشنای بسیاری از خانواده ها بود، تنها 25 سال داشت که برای همیشه رفت.
او از شهدای عاشورای خونین سال 88 بود که توسط خودروی نیروی انتظامی سه بار زیر گرفته شد. «امیرارشد همان جوانی است که برای نجات دو هموطنش رفت اما جانش را گرفتند. دو دختر را گرفته بودند و به شدت می زدند؛ بعدها یکی از دختران آمد سرخاک امیر ارشد و همه را برای من تعریف کرد... آنها را می زدند و مردم هو می کردند، امیرارشد فریاد زده که هو کردن شما دردی دوا نمی کند نجاتشان بدهید و خود جلو می رود و یکی از ماموران را هل می دهد مردم هم می آیند که کمک کنند و نجات دهند اما ماموران می ریزند؛ نمی دانم بچه من چقدر باتوم خورد، نمی دانم چقدر کتک خورد اما از پشت، ماشین نیروی انتظامی با سرعت به او می زند و او را می اندازد و همان موقع یک ماشین دیگر که آن هم مال نیروی انتظامی بود و همان جا پارک کرده بود می آید و از روی امیرارشد من سه بار رد می شود.» ماجرای چگونه کشته شدن فرزند را مادر بعد از 2 سال سکوت این گونه تعریف می کند.
«شهین مهین فر» می گوید: « امیر از بطن من جدا شد، شیره جان مرا خورد. او رفت اما این روزها هر جوانی ما را می بیند خود را امیرارشد ما معرفی می کند من دیگر چه می خواهم؟ یک امیر دادم هزاران امیر گرفتم.»
در عاشورای سرخ فام 1388 دست کم 9 نفر در تهران جان باختند. «شبنم سهرابی»، «شهرام فرج زاده»، «شاهرخ رحمانی» و «امیر ارشد تاجمیر» زیر خودروهای نیروی انتظامی له شدند و «مصطفی کریم بیگی»، «سید علی موسوی»، «محمدعلی راسخ نیا» و «مهدی فرهادی راد» هدف گلوله قرار گرفتند و جان باختند. «جهان بخت پازوکی» دیگر جان باخته این روز است که تاکنون عکس یا جزئیاتی از نحوه جان باختن او منتشر نشده است.
مادر «امیر ارشد» هیچ گاه تصور کشته شدن فرزندش در روز عاشورا را نمی کرد: «نهایت او را بازداشت می کردند، می گرفتند و می بردند؛ ولی کشتند، بدجور کشتند، سه بار امیرارشد مرا کشتند، سه بار از روی او رد شدند و هیکل نازنین بچه ام به وسیله ماشین نیروی انتظامی اول خرد شد ولی او هنوز زنده بوده و سه بار او را کشتند... نمی دانم نام این را چه باید گذاشت هیچ اسمی پیدا نمی کنم؛ من برای حیوان هم شرافت قائلم و معتقدم حیوان هم شرافت دارد اما...»
او از شهدای عاشورای خونین سال 88 بود که توسط خودروی نیروی انتظامی سه بار زیر گرفته شد. «امیرارشد همان جوانی است که برای نجات دو هموطنش رفت اما جانش را گرفتند. دو دختر را گرفته بودند و به شدت می زدند؛ بعدها یکی از دختران آمد سرخاک امیر ارشد و همه را برای من تعریف کرد... آنها را می زدند و مردم هو می کردند، امیرارشد فریاد زده که هو کردن شما دردی دوا نمی کند نجاتشان بدهید و خود جلو می رود و یکی از ماموران را هل می دهد مردم هم می آیند که کمک کنند و نجات دهند اما ماموران می ریزند؛ نمی دانم بچه من چقدر باتوم خورد، نمی دانم چقدر کتک خورد اما از پشت، ماشین نیروی انتظامی با سرعت به او می زند و او را می اندازد و همان موقع یک ماشین دیگر که آن هم مال نیروی انتظامی بود و همان جا پارک کرده بود می آید و از روی امیرارشد من سه بار رد می شود.» ماجرای چگونه کشته شدن فرزند را مادر بعد از 2 سال سکوت این گونه تعریف می کند.
«شهین مهین فر» می گوید: « امیر از بطن من جدا شد، شیره جان مرا خورد. او رفت اما این روزها هر جوانی ما را می بیند خود را امیرارشد ما معرفی می کند من دیگر چه می خواهم؟ یک امیر دادم هزاران امیر گرفتم.»
در عاشورای سرخ فام 1388 دست کم 9 نفر در تهران جان باختند. «شبنم سهرابی»، «شهرام فرج زاده»، «شاهرخ رحمانی» و «امیر ارشد تاجمیر» زیر خودروهای نیروی انتظامی له شدند و «مصطفی کریم بیگی»، «سید علی موسوی»، «محمدعلی راسخ نیا» و «مهدی فرهادی راد» هدف گلوله قرار گرفتند و جان باختند. «جهان بخت پازوکی» دیگر جان باخته این روز است که تاکنون عکس یا جزئیاتی از نحوه جان باختن او منتشر نشده است.
مادر «امیر ارشد» هیچ گاه تصور کشته شدن فرزندش در روز عاشورا را نمی کرد: «نهایت او را بازداشت می کردند، می گرفتند و می بردند؛ ولی کشتند، بدجور کشتند، سه بار امیرارشد مرا کشتند، سه بار از روی او رد شدند و هیکل نازنین بچه ام به وسیله ماشین نیروی انتظامی اول خرد شد ولی او هنوز زنده بوده و سه بار او را کشتند... نمی دانم نام این را چه باید گذاشت هیچ اسمی پیدا نمی کنم؛ من برای حیوان هم شرافت قائلم و معتقدم حیوان هم شرافت دارد اما...»
هراس یک حکومت از تشییع و تدفین
عصر روز شنبه ۱۲ دی 88 و پس از یک هفته پیگیری خانواده تاجمیر برای دریافت پیکر فرزندشان، این جوان در ساعتی غیرمعمول که در بهشت زهرا خاکسپاری صورت نمی گیرد، به صورتی سریع و با عجله به خاک سپرده شد.
در آن روز خانواده «امیر ارشد تاجمیر» پی گیر دریافت پیکر فرزندشان بودند که نزدیک ساعت ۳ بعدازظهر و در پزشکی قانونی کهریزک از طرف مامورین به آنها اعلام می شود که می توانند پیکر فرزندشان را دریافت کرده و به خاک بسپارند. به آنها همچنین اعلام می کنند که خاکسپاری باید تا ساعت 5 بعد از ظهر همان روز انجام شده و پایان پذیرد. به آنها سفارش اکید می شود که جز اقوام نزدیک کسی را خبر نکنند.
محل دفن از پیش تعیین و آماده شده بود و امکانی برای تصمیم گیری خانواده نبود. سه خودروی نیروی انتظامی و تعداد زیادی مامور لباس شخصی مشایعت کنندگان را همراهی می کردند. هنگام خاکسپاری نیز ماموران لباس شخصی در میان و همچنین پیرامون حاضرین ایستاده و از همه عکس و فیلم تهیه می کردند. تعدادی سرباز باتوم بدست هم در میان آن جمعیت کوچک مستقر شده بودند.
وقتی خانواده پیکر فرزندشان را دیدند متوجه شدند که سعی شده تا آثار جراحت های صورت پوشیده شود. مواد رنگدار و سفید کننده بر روی صورت جسد نشان می داد که آنها درصدد پنهان کردن عمق زخم ها روی صورت «امیرارشد» هستند. مامورین دفن به توصیه مامورین امنیتی خیلی سریع مراسم را انجام داده و فرصت عزاداری به خانواده و بستگان داده نشد. با پوشاندن و پر کردن قبر از حاضرین و عزاداران خواسته شد تا سریع محل را ترک کنند. جوانی که از مراسم عکسبرداری می کرد توسط لباس شخصی ها دستگیر شد ولی پس از مدتی و با چند سئوال و جواب و همچنین خالی کردن حافظه دوربینش رها شد.
حال دو سال از آن روزها گذشته است و «امیرارشد» در قطعه ۳۰۲، ردیف ۱۶۶، شماره ۷ آرمیده است.
«امیرارشد» صدابردار در رادیو بود. او در تمام راهپیمایی های اعتراضی بعد از انتخابات در خیابان حضور داشت و راهش را انتخاب کرده بود. خانم «مهین فر» در این باره می گوید: «من سرم بالاست و به وجودش افتخار می کنم، خوشحالم که شرافتمندانه جوانی ایران دوست و ایرانی دوست تحویل جامعه دادم که اگر من، مادر خوبی نبودم اما فرزندم سرم را بلند کرد، او مرا سربلند کرد اما کمرم شکست. فرزند من خودش رفت و با شجاعت؛ او می دانست که در نهایت بازداشت اش می کنند و شکنجه است؛ اما رفت و کشته شد در حالی که فریاد می زد اینها ناموس ما و هم وطن ما هستند....»
فرزندان من: همه شهدای جنبش سبز
خانواده امیرارشد هنوز شکایتی ارائه نداده اند و معتقدند در این شرایط چیزی که به جایی نرسد فریاد است.
مادر امیر می گوید: «به من خرده می گیرند که چرا شکایت نمی کنی؟ آخر من به چه کسی شکایت کنم؟ این همه آدم شکایت کردند به کجا رسید؟ من هم یک مادرم مثل همه مادران دیگر که دلشان سوخته و جگرشان تکه تکه است؛ آخر فقط امیر من که نبود؛ مگر امیر فقط فرزند من بود؟ نه، مصطفی هم فرزند من بود، ندا، سهراب و همه جگرگوشه گان ما که در خون خود غلتیدند فرزندان من بودند و من به همه آنها افتخار می کنم که برای آزادی جان دادند. جرم آنها فقط بی گناهی بود و شما هم گریه نکنید چون من دو سال است دارم گریه می کنم هیچ نتیجه ای نگرفته ام بچه من برنگشت او دیگر برنمی گردد بچه های دیگر من دیگر برنمی گردند...»
این مادر 25 سال زحمت کشید تا «امیرارشد» را بزرگ کند و به جامعه تحویل دهد. 25 سال شب ها نخوابید تا «امیرارشد»ش بخوابد اما حتی نمی تواند قاتلان بچه اش را نفرین کند:«با همه این دردها تا این ساعت نمی دانم چرا نتوانسته ام حتی قاتلان بچه ام را نفرین کنم. نه اینکه بلد نباشم اما دلم اجازه نمی دهد. شرمنده ام از اینکه آدم هایی در مملکت ما زندگی می کنند که سه بار با ماشین از روی یک جوان 25 ساله رد می شوند و او را له می کنند فقط به جرم انسان دوستی، و شرف هم ندارند و می گویند که صحنه سازی بوده و... شما بگویید آخر من به چه کسی پناه ببرم؟ آیا شب راحت سر بر بالین می گذارند؟»
سکوت من از ترس نیست
مادر «امیر ارشد» می گوید که سکوت دوساله او و خانواده اش از ترس نبوده است: «می گویند که ما از ترس سکوت کردیم و حرف نزدیم. سکوت مرا به حساب ترس نگذارید؛ من از هیچی نمی ترسم، من دیگر زنده نیستم، مرده متحرکی هستم که زندگی ام مثل هر پدر و مادری بچه هایم بوده اند آرزوهایی داشتم، نه پولدار بودم نه پدر یا شوهر پولدار داشتم سالیان سال زحمت کشیدم که انسانی سالم تحویل جامعه بدهم؛ اکنون برای من چه مانده که بترسم؟ الان هم می دانم که تلفنم کنترل می شود اما می گویم که از ترس، سکوت نکردم بلکه نمی خواهم یک امیر ارشد دیگر از دست بدهم نمی خواهم یک مادر دیگر داغدار شود.»
14 آذرماه سال گذشته خانواده امیرارشد، مراسم تولدش را بر مزار او برگزار کردند اما ماموران امنیتی با هجوم بر سر مزار او ، مادر سهراب اعرابی، مادر رامین رمضانی و مادر و خواهر مصطفی کریم بیگی را بازداشت و بعد از بازجویی چند ساعته در همان محل آزاد و پدر رامین رمضانی و دو تن از مادران عزادار را به بازپرسی شهر ری منتقل و برای آنها قرار بازداشت صادر کردند. آنها پس از ماه ها بازجویی و زندانی در سلول های انفرادی بند 209 اوین، با قرار وثیقه آزاد شدند.
خانم مهین به این موضوع اشاره می کند و می گوید: «باور می کنید من دیگر حتی سر خاک بچه ام هم نمی روم؟ می دانید چرا؟ به خاطر اینکه اگر بروم ممکن است باز لباس شخصی و پلیس و... بریزند و باز مشکلی برای کسی پیش بیاید. نمی روم و می ترسم برای جوان دیگری مشکلی پیش آید یا مادر دیگری داغدار شود. آن موقع من چه جوابی دارم بدهم؟ جوان های دیگر وطنم هم، فرزندان من هستند؛ من نمی خواهم برای هیچ کسی مشکلی پیش بیاید. من که توانی ندارم یک پیرزن 63 ساله هستم که توان حضور درجمع را هم دیگر ندارم؛ سر خاک بچه ام نمی روم و گاهی اما مثل دزدها می روم و مثل دزدها برمی گردم بدون اینکه کسی بفهمد.»
این مادر داغدیده در آخر سوالات بی جواب خود را می پرسد: «بچه های ما چه بود جز خواستن آزادی و امنیت برای هموطنانشان که با آنها چنین کردند؟ دو سال گذشته ولی هر لحظه برایم زنده می شود و هر لحظه جلو چشمم بچه ام را می کشند و من هیچ کاری نمی توانم بکنم. اما تنها من که نیستم همه مادران مثل من کشیدند و می کشند مگر مادر ندا نکشید این دردها را؟ مادر مصطفی، مادر سهراب و سایر عزیزان ما مگر نکشیدند این دردها را؟ من هم مثل آنها. فقط گاهی می گویم خدا این ناله های مادران دلسوخته را نمی شنود؟ این همه سال، ناله ها و نفرین های مادران را نمی شنود؟ »
فشار برای سناریوسازی
بعد از کشته شدن «امیرارشد» مادر او تحت فشار بسیاری بود تا شهادت فرزندش را ، يك حادثه اعلام كند.
در روزهای ابتدایی مرگ این جوان، ماموران وزارت اطلاعات با حضور در منزل شهين مهين فر او را تحت فشار قرار داده اند مصاحبه كرده و بگويد كه در اثر يك حادثه كشته شده است. ماموران امنيتي از خانم مهين فر خواسته اند اعلام كند كه خود او در كنار فرزندش حضور داشته و شاهد است كه پسرش در اثر يك سانحه كشته شده است.
ماموران وزارت اطلاعات تهديد كردند در صورتي كه خانم مهين فر اين مسائل را در مقابل دوربين عنوان نكند تمامي حقوقش در صدا و سيما را از دست مي دهد.
پدر «امیرارشد» هم از كارشناسان بازنشسته سازمان محيط زيست و از افراد خوشنام و متعهد آن سازمان است. پدر شهید سبز می گوید: «هر وقت آن صحنه دلخراش را مي بينم به خصوص اينكه اتومبيل نيروي انتظامي پس از برخورد شديد با وي مجددا دنده عقب آمد و جسد نيمه جان او را له كرد، حالم منقلب مي شود و پيش خود مي گويم كدام انساني حاضر است با همنوع خود چنين رفتاري داشته باشد.»
او مي گويد: «پس از آن واقعه خانواده ما متلاشي شده است. همسرم كار خود را رها كرد و به گوشه اي رفت و اكنون آن قدر ضعيف شده است كه هر لحظه بيم جانش را دارم و پسر بزرگم هم پس از 17 سال همكاري با صدا و سيما كار خود را رها كرد و حتي به واسطه فشارهاي رواني از همسرش جدا شد و نگهداري فرزندش را نيز به همسرش سپرد.»
او به سناریو سازی صداوسیما اشاره می کند و می گوید: «صدا و سيما تلاش كرد كه ابتدا جنازه را در آنجا تشييع كند و سپس آقاي خجسته در تماس با همسر درخواست حضور در خانه ما و نيز بازگشت به كار او را داشت كه با هيچ يك از اين تقاضاها موافقت نكرديم.»
«امیر ارشد» سبز، سرخ فام رفت و نامش به عنوان یکی از شهدای عاشورای خونین 88 برای همیشه جاوید شد.
منبع ندای سبز آزادی
آقا پارسال دوست، امسال آشنا! خیلی مطلب عالی بود. پاینده باشی. ای کاش یک روز قدر فداکاریها اون جور که شایسته است شناخته بشه. مخلص. قیژک.
پاسخحذفسپاسگزارم یولداش،
پاسخحذفیک مدت گرفتار زندگی بودم البته هنوز هم گرفتار هستم ولی زندگی بدون فتنه افشانی دیگه خیلی کسل کننده است. نوشتههای تو را همیشه دنبال میکنم و خیلی دوست دارم که یکی از آنها را به بالاترین لینک کنم البته با اجازه تو:))
ارادت رفیق
امیدوارم گرفتاریها کاملا برطرف شده باشه. هیچ مشکلی نیست هر لینکی خواستی لینک کن و اگر اجازه میدهی من هم مطالب تو را لینک کنم. همیشه شادمان و فتنه افشان باشی. مخلص.
پاسخحذف