نوشتهای از یک فعال راستین حقوق بشر و زندانی سیاسی سابق بانو فریبا داوودی مهاجر
"درود بر شرفت، شیر زن" |
چند روزی است که پایگاه اشرف، مقر مجاهدین خلق در عراق از سوی دولت عراق مورد حمله واقع شده است. در این حمله تعداد زیادی افراد این سازمان بدون سلاح در مواجهه با نیروهای نظامی کاملا مسلح کشته و تعداد کثیری زخمی شده اند. در حالیکه وظیفه فعالان حقوق بشرموضع گیری سریع در این باره بودو ما میبایست سریع موضع میگرفتیم.، اقدام عملی میکردیم و حساسیت نشان میدادیم، ترجیح دادیم سکوت کنیم و ببینیم دیگران چه میگویند. فی الواقع در زمانی که دهها نفر بدون سلاح در حمله ای شبانه گلوله خورده و کشته شدند ما چه کردیم ؟ واقعیت این است که بسیاری از ما از اتهامات ریز و درشت و انگ های مختلف ترسیدیم و از بیان آنچه در قرار گاه اشرف بر سر ساکنان ان امد پرهیز کردیم.
پس از آنچه در اشرف اتفاق افتاد بارها این سئوال را در ذهن خودم دوره کردم. آیا ما واقعا فعال حقوق بشر هستیم که بدون هراس از هر گونه قضاوتی درمواقع نقض حقوق انسانها وارد کارزار میشویم و یا تنها حقوق بشر را برای خود و اطرافیان و هم عقیده های خودمان می پسندیم و آنچه که پای فرد دیگر یا گروهی دیگر که ممکن است مورد قبول ما نباشند سکوت پیشه و سکوتمان را با دلایل مختلف توجیه میکنیم.
بدون هیچ مقدمه و توضیحی باید گفت انچه در چند روز گذشته نسبت به ساکنان اشرف اتفاق افتاد و پشت پرده آن هم توافقات و زد و بندهای با جمهوری اسلامی نهفته بود یک جنایت به شکل گسترده و آشکار بود. حمله با تانک و نفر بر و بولدوزر به عده ای که نهایتا سنگ در دست داشتند.
ساکنان اشرف به هر دلیلی، ولو غیر منطقی این پایگاه را ترک نکرده باشند، مستحق گلوله وله شدن زیر بولدوزر نیستند و به نظر میرسد فعالان و نهادهای حقوق بشر میبایست از حداکثر امکانات خود برای توقف حمله و رسیدگی به مجروحان و رسیدگی به ساکنان آن اقدام کنند و انتقال ساکنان این اردوگاه رااز طریق گفت و گو و مذاکره پیش ببرند.
آنچه در باره مجاهدین خلق اتفاق افتاد مسبوق به سابقه، حتی قبل از زمانی است که آنها اعلام فاز نظامی کردند.
زمانی که در خیابانها روزنامه میفروختند و به همین جرم اعدام میشدند. اعدام هایی که آنها را به دام پهن شده از سوی رژیم کشاند و آنها را وارد فاز نظامی کرد. و در نهایت صدها نفر از انها را در سال 67 مجددا به دارهای اعدام کشید و جنایتی علیه گروههای سیاسی را پشت میله های زندان و درهای بسته و فضای ترس و رعب و وحشت رقم زد. صدها جوان که همگی در حال تحمل کیفر بودند و قبلا احکام خود را دریافت کرده و حتی بعضی در آستانه آزادی بودند به دار آویخته شدند و حضرت آیت الله منتظری به تاوان دفاع از آنها از قائم مقامی رهبری عزل و به حصری طولانی و مظلومانه رفت.
آنچه در میان دارای اهمیت است توجه به یک نکته اساسی است. ما سالهاست که تحت تبلیغات جمهوری اسلامی قرار داریم. تبلیغاتی که ما را در میان خطوط قرمز مختلف محاصره کرده است. تبلیغاتی که دهها قضاوت و پیش داوری را در ما به شکل رسوبات ذهنی نسبت به افراد شکل داده است و چنانچه ما بخواهیم در شکل یک فعال حقوق بشری ظاهر شویم باید از این خطوط قرمز عبور کرده و این رسوبات ذهنی را از ذهن خود بزداییم و از حقوق انسانها همه جانبه با هر عقیده و فکری دفاع نماییم و مهمتر آنکه به عنوان یک فعال حقوق بشری بر اساس مسئولیت سیاسی برای تحقق دموکراسی و حقوق بشر در ایران تلاش نماییم.
بدون شک تحقق حکومت دموکراتیک در ایران با فعالیت های انفرادی تشکیل نخواهد شد. تحقق دموکراسی در ایران در گرو فعالیت دسته جمعی است. قطعا در این میان ضرورت فعالیت گروه های سیاسی با اهداف سیاسی به چشم میخورد ولی ضرورت فعالیت و به هم پیوستن افراد و گروهها در جبهه مشترک برای عمل مشترک نیز مهم و اساسی است.
افراد با دیدگاههای مختلف میبایست با شخصیت های حقیقی توان نشستن در کنار یکدیگر و گفتگو وترسیم برنامه عمل در جهت تسهیل دوران گذار به دموکراسی را داشته باشند.
جمهوری اسلامی سالهاست که تلاش میکند با روش های مختلف از امکان گفت و گو میان مخالفانش جلوگیری کند.
برگ برنده جمهوری اسلامی اختلاف افکنی میان ماست. ما نیاز به یک برنامه مشترک برای مقابله با استبداد داریم و در این مسیر هر کسی که ادعای پای بندی به دموکراسی و حقوق بشر دارد را نمی توانیم بر اساس قضاوت ها حذف کنیم.
لطف الله میثمی شاید بیش از 20 سال پیش در مقاله ای درباره این خطر با استفاده از تهدید و تکفیر و ترور هشدار داده بود و اینکه پس از انقلاب افراد چگونه با این 3 روش حذف شده و همچنان حذف می شوند.
خطری که هنوز کلیه جنبش های اجتماعی از جنبش زنان تا جنبش دانشجویی با آن روبرو است و گروه های سیاسی داخل و خارج و شخصیت های سیاسی از آن مصون نمانده اند.
خطر واقعی در مسیرگذار به دموکراسی چاه ویلی است که نهادها و کارشناسان امنیتی جمهوری اسلامی مقابل ما کنده اند و ما نیز خود را آگاهانه و نا اگاهانه به داخل آن انداخته و مرتب از خود سئوال میکنیم چرا صداهایمان به جایی نمیرسد. در حالیکه آنچه به گوش میرسد ناله های افرادی تک تک و جدا از هم است که از ته چاه برای امداد به گوش می رسد.
صداهایی که میتوانست در کنار هم یک جریان قوی سیاسی اجتماعی ایجاد کرده و تحولی ساختار شکنانه ایجاد کند.
صداهای مختلفی که میتوانند شبکه های اجتماعی مختلف را کنار هم قرار داده و موتور و سوخت رسان به جنبش سبز مردم ایران باشد.
جنبشی که مانند یک چراغ سبز اجازه عبور به همه را صادر میکند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر